جدول جو
جدول جو

معنی ول مرز - جستجوی لغت در جدول جو

ول مرز
مرزهای موربی که در انتهای هولی مرزها زده می شود تا آب را
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ لَ مَ)
دهی است از دهستان اورامان، بخش زراب، شهرستان سنندج. واقع در 26هزارگزی، جنوب خاوری زراب کنار رود خانه زراب، با 231 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیردان و چشمه است. راه آن مالرو و صعب العبور است و پل آجری سنگی قدیمی دارد. اکثر اهالی این ده درویش هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
دو کشور که مرز مشترک دارند. مجاور. همسایه
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ)
دهی از دهستان هرازپی است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ مَ)
برجستگی جلو مغز کوچک. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ)
چوب گنده و مضبوطی که پس در بسته گذارند. (ناظم الاطباء). از بعضی ثقاه مسموع است که دو چوبی است سوراخ کرده بر پشت در بردو تختۀ در نصب کنند و چوبی دیگر در آن اندازند برای استحکام. (از آنندراج). کلون. کلید:
چل مرد در سرای سنبل خان اند
جمعی که به هند راندۀ ایرانند.
سلیم (از آنندراج).
، در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه پایه، و ستونی از خشت و گل است که پشت دیوار شکسته برآرند و بدان وسیله موقتاً دیوار را از سقوط نگهدارند. ستونی از سنگ و خشت و گل که به شکل ’گونیا’ پشت دیوار شکسته یا کج شده طوری بنا کنند که دیوار برضلع عمودی ’گونیا’ تکیه دارد و قاعده گونیا مماس برزمین است
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
دهی از دهستان ای تیوند که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد. سکنۀ این ده از اولاد قبا وچادرنشین میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خوَرْ / خُرْ)
ول چرنده. شخص بی باعث و بانی و افسارسرخود. (لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ بَ)
نوعی از گل فخاری طبی است و آنرا در مورد ضیق نفس به کار میبرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ مَ چُ)
دهی از دهستان رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 14هزارگزی شمال ساری و دوهزارگزی باختری راه شوسۀ ساری به فرح آباد. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 300 تن سکنه. آب از رود خانه تجن. محصول آنجا غلات، برنج، پنبه، صیفی و کنف. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وِ خَ)
آنکه پول خود را بیهوده خرج کند. اسراف کار. مسرف. باددست
لغت نامه دهخدا
تصویری از چل مرد
تصویر چل مرد
چوب گنده ای که پس در بسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول خرج
تصویر ول خرج
ولگسار هرزگسار آنکه پول خودرا بیهوده خرج کند اسراف کار مسرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل مرد
تصویر چل مرد
((چِ. مَ))
چوب گنده ای که پس در بسته گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کل مرغ
تصویر کل مرغ
((کَ مُ))
نوعی کرکس که سر وی پر ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ول خرج
تصویر ول خرج
((وِ. خَ))
آن که پول خود را بیهوده خرج کند، مسرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ول چر
تصویر ول چر
((وِ چَ))
ول چرنده، شخص بی باعث و بانی و افسار سرخود
فرهنگ فارسی معین
مجاور، هم جوار، همسایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شل ورز
تصویر شل ورز
Floppy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مرتعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قدیمی محمد آباد که روستایی در هزارجریب بهشهر است
فرهنگ گویش مازندرانی
مرزهای کوچکی که زمین های کشاورزی را تقسیم کننداین مرزها، کرت
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
قورباغه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سامان و مرز بین دو زمین که از آن برای گذر استفاده کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
حاشیه و کنار مرز در شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین ترین مرز الی زار مرز پایینی
فرهنگ گویش مازندرانی
مهره هایی که عوام برای دفع چشم و اجنه به خود بندند، مهره
فرهنگ گویش مازندرانی
مرز اولیه ی شالیزار، مرز آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان میاندورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکج
فرهنگ گویش مازندرانی
میز گرد
دیکشنری اردو به فارسی